ژئوپلتیک بازگشته است

سه گسل دوران‌ساز ژئوپلتیک، به روایت قالیباف، که برای فهم تحولات جهان ضروری است

۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴

صوت

باسمه تعالی

مهمانان گرامی؛ اندیشمندان محترم

خانم ها و آقایان؛

از اینکه این فرصت فراهم شد که در جمع شما مهمانان فرهیختۀ مجمع گفت‌وگوهای تهران حاضر شوم خرسندم و مراتب تقدیر و تشکر خود را از مرکز مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه بابت برگزاری این کنفرانس آموزنده در تهران اعلام می‌کنم. امیدوارم گفت‌وگوهای عالمانۀ شما در این جمع وزین، زمینۀ درک دقیق‌تر و عمیق‌تر از تحولات بین المللی و منطقه‌ای را فراهم آورد.

فرصت گفت‌وگوی امروز من با شما از این جهت برای بنده هم مغتنم است که به‌عنوان یک معلم جغرافیای‌ سیاسی در دانشگاه برخی از دیدگاه‌ها و ایده‌هایم دربارۀ تحولات جهانی و منطقه‌ای را در جمع شما به اشتراک بگذارم و شنوای نقد و نظر شما پیرامون آن باشم.

شما می‌دانید که در دانش ژئوپلیتیک مرکز ثقل مباحث سیاست نیست، بلکه جغرافیا محور اصلی و زیربنایی است که سیاست روبنای آن قرار می‌گیرد. اما وقتی از زیربنابودن جغرافیا در دنیای واقعی صحبت می‌کنیم، این به چه معناست؟

این یعنی بررسی تعامل سه ضلع اصلی مکان، انسان و زمان؛ به عبارت دیگر، درک و تحلیل ما از پدیده‌های انسانی در زمان‌های مختلف، با تمرکز بر اولویت مکان، تدقیق و بهینه خواهد شد. نتیجۀ این موضوع نظری این خواهد بود که ما در تحلیل ژئوپلیتیکی از پدیده‌ها، اولویت خود را بر زیربنا بودن مکان قرار می‌دهیم.

در دنیای سیاست، زمین سیاسی‌شده به عنوان «سرزمین» شناخته می‌شود. از این منظر، زمین سیاسی شده و سرزمین، به‌طور دائمی محور اصلی و مرکز ثقل تحلیل ژئوپلیتیکی است؛ این وجه اصلی تمایز بین دانش‌های همگرای سیاست و ژئوپلیتیک است.

با گسترش پدیدۀ جهانی شدن در قرن بیستم، گروهی از دانشمندان با اعلام تنزل اهمیت سرزمین و تاثیر آن در قدرت کشورها، از پایان عصر ژئوپلیتیک سخن گفتند، اما این یک ایدۀ سطحی و گذرا بود که پس از جنگ سرد در ادبیات غربی رایج شد و متفکران غربی از جمله فرانسیس فوکویاما با شرح و بسط و تکامل آن در قالب نظریۀ «پایان تاریخ» تلاش داشتند تا نشان دهند در نظم لیبرال جهانی، اهمیت سرزمین و مرز، جای خود را به همکاری جهان‌شمول کشورها ذیل برتری آمریکایی داده است. اما این درک سطحی از واقعیات جهان، در کمتر از چند دهه رنگ باخت و همۀ ما امروز به عینه می‌بینیم که جغرافیا بازگشته است. بازگشت ناسیونالیسم، هویت و منافع ملی و اهمیت سرزمین امری انکارناپذیرست. سیاستگذاری کشورها در بحران پاندمی کرونا، یک مثال روشن برای اهمیت مرزها و پایان ایدۀ دهکدۀ جهانی بود؛ دیدیم که چگونه دولت‌ها دوباره دیوارهای کشور خود را بالا کشیدند و مرزها را بستند. تحولات چند سال اخیر نمود واضح‌تری از ابطال ایدۀ پایان عصر ژئوپلیتیک بود و جغرافیا و سرزمین، همچنان مرکز ثقل منافع ملی و امنیت ملی کشورها است. بازگشت ناسیونالیسم و رویگردانی از جهانی‌سازی، حقیقتی واضح در رقابت‌های ژئوپلیتیکی و روابط بین‌الملل در جهان حاضر است.

روی کار آمدن جریانات ملی‌گرا از جمله در ایالات متحدۀ آمریکا، برزیل، آرژانتین، هند و برخی کشورهای دیگر، مثال‌های مشخصی در همین راستاست.

خانم ها و آقایان؛

این یک درس تاریخی است که قدرت به عنوان مهم‌ترین واقعیت روابط بین‌الملل، در چرخش است و اکنون از منظر دانش ژئوپلتیک، ما در دوران گذار در نظم جهانی بسر می‌بریم.

تاریخ گواه می‌دهد که هژمونی هیچ کشوری پایدار و ماندگار نبوده و نیست. دنیای سیاست بین‌الملل در طول تاریخ، هژمون‌های گوناگونی را به خود دیده است صعود یک کشور به عنوان هژمون جهانی، سقوط آن را نیز در پی خواهد داشت. بررسی شرایط جهانی در دو دهۀ اخیر نشان می‌دهد دنیای مبتنی بر هژمونی ایالات متحدۀ آمریکا، وارد دوران گذار شده است. دورانی که دیگر ایالات متحده موضع تسلط خود در جهان را از دست داده است. آمریکایی‌ها دیگر توان بهره‌گیری کامل از قدرت سیاسی، اقتصادی و تجاری خود را چنان‌که در دهه‌های پایانی قرن بیستم در هر نقطه از جهان و بی‌درنگ در راستای منافع ملی‌شان از آن استفاده می‌کردند، از دست داده‌اند. در این دوران گذار، سایر قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی، به دنبال ایفای نقش خود در توزیع فضایی قدرت می‌روند.

آموزه‌های تاریخی همچنین به ما می‌آموزد که در دوران گذار، کانون‌های گسل‌های ژئوپلتیک به سمت فعال شدن حرکت می‌کنند. گسل‌های ژئوپلیتیکی فعال به عنوان سرچشمۀ سیاست‌های کنونی در جهان عمل می‌کنند. تغییر فراگیر و فعال شدن این گسل‌ها باعث تغییر در نظم جهانی می‌شوند، زیرا بازیگران اصلی قدرت در سطح جهانی در طرفین این گسل‌ها در حالت رقابت قرار دارند. جهان امروز با سه گسل ژئوپلیتیکی اصلی شناسایی می‌شود:

  1. گسل ژئوهیستوری یا تاریخی اوراسیا، میان روسیه و اروپا که در اوکراین نمایان شده است.
  2. گسل ژئواکونومیک میان چین و ایالات متحده در شرق آسیا که به نظر می‌رسد در آیندۀ میان‌مدت فعال تر خواهد شد.
  3. گسل ژئوایدئولوژیک در غرب آسیا میان جمهوری اسلامی ایران و رژیم صهیونیستی،

توجه به پویایی این سه گسل در سه منطقۀ مهم دنیا از آن جهت حائز اهمیت است که این سه گسل، اولاً هرکدام به تنهایی در درون خود ترکیب پیچیده‌ای از تضادهای تاریخی ایدئولوژیک و اقتصادی را دارند، ثانیاً تحولات در هر کدام از این گسل ها، بر دو گسل دیگر موثر است و با فعال شدن این سه گسل ژئوپلیتیکی، نظم جهانی به سمت تغییر می‌رود و هندسۀ جهانی قدرت، نمای جدیدی پیدا می‌کند.

گسل تاریخی بین روسیه و اروپا که امروز در مسالۀ اوکراین نمود جدیدی یافته است، ریشه در تاریخ روابط اوراسیا در طول قرون نوزدهم و بیستم میلادی دارد. در قرن نوزدهم، روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ اروپایی شناخته می‌شد و در کنگرۀ وین در سال 1815 نقش مهمی در ترسیم دوبارۀ نقشۀ اروپا ایفا کرد. در قرن بیستم روسیه شاهد انقلاب 1917 و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی بود. پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی بود که پروژۀ عقیم سازی روسیه برای اضمحلال هویت روسی در فرهنگ غربی در دستورکار قرار گرفت و تلاش شد با گسترش ناتو به سمت مرزهای روسیه و تحقق سیاست دفاعی و امنیتی اروپا، نفوذ روسیه در عرصۀ بین‌المللی محدود شود. تحریک مستمر روسیه توسط غرب به وسیلۀ اوکراین مبنی بر عضویت یا عدم عضویت در پیمان ناتو در نهایت باعث حملۀ روسیه به اوکراین شد. جمهوری اسلامی ایران در این جنگ، طرفیت و دخالت نداشت، اما از منظر ژئوپلتیک نگاه توسعه طلبانۀ ناتو به عنوان یکی از ریشه‌های اصلی این بحران غیرقابل انکار است.

فعال شدن گسل ژئواکونومی بین چین و آمریکا هم، به نوعی به مقابلۀ هژمون آمریکایی با ارتقای نفوذ اقتصادی و سیاسی چین در نظم جهانی باز می‌گردد. ریشه‌های تاریخی رقابت را در منازعۀ چین و غربی‌ها در دوران هژمونی انگلستان در قرن نوزدهم میلادی می‌توان شناسایی کرد. با رشد اقتصادی مداوم چین که از لحاظ تولید ناخالص داخلی در حال نزدیک شدن به آمریکاست و از لحاظ توان قدرت خرید (PPP) از آمریکا عبور کرده است، منازعۀ دو کشور برای ادارۀ تجارت بین المللی و کسب فناوری‌های آینده اکنون به یک رقابت برای تعیین نظم جهانی آینده تبدیل شده است.

ظهور چین به عنوان یک قدرت اقتصادی پیشرو با تلاش آمریکا برای حفظ موقعیت خود در نظم جهانی همزمان شده‌است. مهم‌ترین راهبرد آمریکا در این گسل ژئواکونومی، رقابت استراتژیک با هدف مهار چین است. در این راهبرد آمریکا در تلاش است تا با تحریک چین و بالا بردن سطح تنش در محیط پیرامونی این کشور، گسل ژئواکونومی را فعال کرده تا برخلاف راهبرد پنج دهۀ اخیر چین، سیاستگذاری امنیتی به اولویت سیاستگذاری‌ها در این کشور تبدیل شود و با افزایش هزینۀ چینی ها، پیشروی این کشور در جهان را کنترل، مهار و مدیریت کند. جنگ تعرفه‌ای آمریکا علیه چین و فشار بر سایر کشورها برای کاهش روابط اقتصادی با چین یک پایۀ دیگر از این رقابت راهبردی است.

در تحلیل گسل ژئوایدئولوژی در منطقه غرب آسیا که به نوعی بین ایران و رژیم صهیونیستی شناخته می‌شود باید این نکته را مدنظر قرار دهیم که محیط جغرافیایی در منطقۀ غرب آسیا یک محیط صرفاً قدرت‌محور نیست، یک محیط تمدنی است؛ این بدان معناست که روابط و تعاملات کشورهای منطقه و سایر کشورهای جهان با این منطقه، تحت تأثیر عوامل فرهنگی، تاریخی و هویتی قرار دارد و از گذشته در این منطقه در کنار همزیستی ها، اختلافات فرهنگی و مذهبی وجود داشته است، تشدید تنش‌ها در غرب آسیا، در قرن بیستم با تاسیس رژیم صهیونیستی بر مبنای اشغالگری و فشار هژمون انگلیس و سپس آمریکا شکل گرفت و با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و عدم به رسمیت شناختن اسرائیل، نفی اشغالگری صهیونیستی عمیق تر شد. در واقع راهبرد جمهوری اسلامی ایران، نمادی از مخالفت ایدئولوژیک با موجودیت رژیم و حمایت از آرمان فلسطین است. در ادامۀ این روند و پس از نسل کشی رژیم صهیونیستی در غزه و همچنین حمله این رژیم به سفارت ایران در دمشق و واکنش ایران در قالب عملیات‌های وعده صادق 1 و 2 سطح تنش میان ایران و رژیم صهیونیستی به درگیری مستقیم در این گسل ژئوپلیتیکی انجامید.

حضار گرامی؛

تحولات پس از هفت اکتبر 2023 تاثیرات ژئوپلیتیکی مهمی داشت. تحلیل راهبردها و سیاست‌های رژیم صهیونیستی خارج از چارچوب تحلیلی نظم جهانی آمریکایی‌شده، یک خطای محاسباتی است. رژیم صهیونیستی هویت ژئوپلیتیکی مستقلی ندارد؛ بلکه هویت ژئوپلیتیکی‌اش را می‌بایست در چارچوب رویکردهای هژمونیک ایالات متحده درک کرد. راهبرد ایالات متحده برای نظم جهانی آمریکایی‌سازی شده، ایجاد محور غربی در منطقۀ غرب آسیا و شمال افریقا به رهبری رژیم صهیونیستی است تا تنظیم‌گری امور جهانی در این منطقه از طریق آن انجام شود. البته راهبرد آمریکا در این منطقه، در آغاز قرن بیست و یکم، سیاست «خاورمیانۀ بزرگ» بود؛ این ایده ی رادیکال نومحافظه‌کاران، شامل تجزیۀ برخی کشورها به کشورهای کوچک‌تر و ایجاد نظم جدیدی برای تأمین منافع نظم جهانی آمریکایی‌ بود. اما پس از ناکامی ایالات متحده در تلاش برای تغییر مرزهای جغرافیای سیاسی منطقۀ منا (MENA) راهبرد آمریکا به سیاست خاورمیانۀ جدید تغییر یافت. این ایده به دنبال ایجاد یک نظم جدید در خاورمیانه بود که بر اساس همکاری‌های سیاسی و اقتصادی نیروهای هم پیمان آمریکا شکل بگیرد. برای همین بر عادی‌سازی روابط بین کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی تمرکز داشت. سیاستی که پای این رژیم را در تعاملات رسمی با برخی از کشورهای عربی منطقه و دشمنان تاریخی رژیم باز کرد.

وقتی ما در ایران، از موفقیت عملیات طوفان‌الاقصی صحبت می‌کنیم، بر مبنای این محاسبه است که یک عملیات کم حجم به نسبت اقدامات حملات رژیم صهیونیستی، راهبرد هژمون جهانی در این منطقه را به شکست کشید.

امروز نه تنها صحبتی از ایدۀ خاورمیانه جدید و عادی‌سازی روابط بین کشورهای عربی منطقه با رژیم صهیونیستی نیست، بلکه جهانیان به دنبال محکومیت اقدام‌های این رژیم جنایتکار هستند و راهبرد پیوستگی غربی ـ عبری در این منطقه، به چالش خورده است. درست است که طوفان‌الاقصی برای جبهه مقاومت نیز هزینه‌هایی داشته ولی سوال این است که هزینه‌های این عملیات برای رژیم صهیونیستی و ایالات متحده نیز به چه میزان بوده است؟

اندیشمندان محترم؛

اسرائیل مشکل اصلی منطقه است؛ اما تلاش دارد خود را به‌عنوان بخشی از راه‌حل منطقه معرفی کند. تمرکز بر اسرائیل به عنوان نقطۀ کانونی کریدور آیمک (IMEC) نیز بخشی از یک نظام محاسباتی خطاست. یک رژیم مبتنی بر اشغالگری که با نسل کشی اش، منطقه را به سمت مقاومت هدایت می‌سازد جزیی از یک برنامۀ توسعه یا حتی محور یک کریدور اقتصادی نیست بلکه اسرائیل عامل اصلی بی ثباتی و ناپایداری کریدوری در منطقه است. استقرار توسعه و نظم کریدوری منطقه منوط به امنیت پایدار و امید به آینده در بین جوانان فلسطین لبنان سوریه و عراق است.

گسل میان اسرائیل و منطقه اکنون دیگر تنها یک گسل ژئو ایدئولوژیک نیست، بلکه ابعاد ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک هم یافته که ثبات منطقه را نشانه گرفته است. امروز اسرائیل تلاش دارد با همراه ساختن برخی کشورهای منطقه بر روی این گسل سرپوش بگذارد؛ اما این گسل قابل‌ترمیم و یا چشم‌پوشی نیست، به چند دلیل:

اولا آوارگی مردم فلسطین لبنان و سوریه از سرزمین شان تبعات جدی ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی دارد که سایر کشورهای منطقه را نیز در برخواهد گرفت.

دوما، اسرائیل امنیت خود را در ناامنی منطقه و بحران‌آفرینی برای حضور گستردۀ نیروهای آمریکایی در منطقه جستجو می‌کند، از این‌رو هر ثباتی که در منطقه شکل بگیرد با مانع تراشی و سنگ‌اندازی اسرائیل مواجه می‌شود.

سوما، ثبات در یک منطقه یکجانبه نیست، بلکه نیازمند مجموعه‌ای از بازیگران است که هر یک دارای منافعی هستند. اسرائیل و برخی کشورهای منطقه باید بدانند که نمی‌توانند به هزینۀ ناامنی و حذف برخی طرفها، به منافع پایدار و بلندمدتی همچون ایجاد خط کریدوری اقدام کنند.

امروز مسئلۀ منطقه، بازی با حاصل‌جمع صفری است که اسرائیل به راه انداخته است. اسرائیل امنیت خود را در ناامن بودن منطقه می‌داند. کشورهای منطقه نیز باید بدانند رشد و توسعۀ جزیره‌ای در منطقۀ غرب آسیا امکان‌پذیر نخواهد بود. تلاش جمهوری اسلامی برای گسترش امنیت به سراسر منطقه برآمده از این رویکرد است که منطقهای امن و پایدار زمینهساز توسعۀ کشورهای آن خواهد بود.

گسل میان اسرائیل و کشورهای منطقۀ غرب آسیا تنها یک راه‌حل دارد و آن خاموشی این منبع ناامنی و تشکیل دولت فلسطینی بر مبنای ارادۀ آزاد و دموکراتیک ساکنان واقعی آن.

بر این مبنا جمهوری اسلامی از همکاری حداکثری با کشورهای منطقه استقبال می‌کند و معتقد است که می‌توان با تعریف منافع مشترک به سمت امنیت پایدار حرکت کرد. لازمه این امر آن است که کشورهای منطقه نیز بدانند امنیت کالایی وارداتی نیست، بلکه امری درون زا و شبکه‌ای است. امنیت آفرینی با ایجاد احساس تهدید برای دیگران، بازی منطقه را به نفع هیچ‌کس طراحی نمی‌کند. مسیر امنیت‌زایی از همکاری مشترک عبور می‌کند.

از توجه شما متشکرم.