۷ مطلب با موضوع «لینک وبلاگ» ثبت شده استصوتفیلمعکس
گاهی فکر میکنم دفاع هشتساله دیروز سختتر بوده یا مبارزه مدام و بیمکان و زمان امروز. هر فردی با توجه به زمینهای که در زندگی داشته جوابی به این سوال سخت میدهد. من به دنبال نوشتن پاسخ به این سوال نیستم. اصلا شاید بهتر باشد که در پی نتیجهگیری سریع درباره این پرسش نباشیم. همین که بدانیم دیروز و امروز مبارزه وجود داشته و دارد کافی است؛ این که باور کنیم دشمن دیروز با تمام توان به مسیر خودش ادامه میدهد و فقط شیوهاش را عوض کرده است؛ این که دیروز در میدان دفاع میجنگیدیم و امروز پشت میز مذاکره و در هر دو حال باید به یک اندازه هوشیار باشیم. مسئله این است که بعضی به وجود این دشمن و این مبارزه باور ندارند.
منبع: اینستاگرام شخصیمیگویند بهترین زمان
جلسات کاری، قبل از شروع ساعت اداری است. ساعت جلسه ۶ و نیم صبح بود. کله
سحر از خانه بیرون زدم، ۴۵ دقیقهای توی راه بودم و با یک دقیقه تاخیر!
رسیدم. جلسه و بازدید صبحگاهی شهردار تهران از «شهر آفتاب» بود که قرار شده
همزمان با نمایشگاه کتاب در اردیبهشت افتتاح شود. همان یک دقیقه تاخیر
کار دستم داد؛ جلسه شروع شده بود. همه نشسته بودند و درباره پیشرفت کار
گزارش میدادند، دکتر قالیباف و معاون امور مناطق هم سوال پیچشان میکردند.
هر کدام از حاضران قسمتی از کارشان را پیش برده بود ولی اغلب کمبودهایی
وجود داشت؛ شهردار هم از وضعیت ناراضی. یک سوال اصلی این بود ماشینها کجای
نمایشگاه پارک کنند و مسیر چگونه طراحی شود که مشکل ترافیکی به وجود
نیاید. گفته میشد که تعدادی از ناشران هم نگران این هستند که از نمایشگاه
استقبال نشود و مخاطب خود را از دست بدهند.
جلسه سه ساعت طول کشید، همه نشستند و توضیح دادند- بعضیها یواشکی خمیازه
کشیدند، تا وقتی که دکتر از جزئیات کار سر در بیاورد و بگوید حتی اگر به
دلیلی نمایشگاه کتاب اینجا برگزار نشد باز هم روز افتتاح اینجا
اردیبهشتماه است. در عین حال گفت که از آمدن مردم اطمینان دارد، فقط باید
از نقصهای خودمان نگران باشیم.
بعد از جلسه قرار شد که به صورت میدانی از محوطه نمایشگاه بازدید کنند.
اول کمی در محوطه پیادهروی کردند و بعد همه سوار ون شدند. راننده هم سوار
شد و کمی هم ماشین را پیش برد، بخشهایی از راه خاکی بود و راننده در هدایت
ماشین به مشکل برخورده بود. دکتر ماشین را نگه داشت و به راننده گفت پیاده
شو. بعد خودش پشت فرمان نشست. برای همه عجیب و بامزه بود. دکتر پشت فرمان
نشست و استارت زد. گفت ما زمان جنگ هم وقت عملیات آخرش خودمان میرفتیم
شناسایی و بعد یک ساعتی پشت فرمان به تمام نقاط نمایشگاه سر زد. از
جادههای سنگلاخی که هنوز کوبیده نشده بود تا مسیر پاکوب. چند جا هم از
ماشین پیاده شد و با توجه به نقشه نمایشگاه و حرفهای جلسه درباره مکان
پارکینگ نظر داد. چهار ساعتی طول کشید. این وسط بعضی از کارگران هم که
شهردار را میدیدند از مشکلاتشان میگفتند یا دست تکان میدادند. بعد از
چهار ساعت جلسه و بازدید ساعت ده و نیم صبح کار به آخر رسید.
وبلاگ
-
-
روزآمدسازی مبارزه با نظام سلطه
دوشنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۹۸ -
دو درس که از پدرم آموختم
سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷
ورود به سامانه آموزش
ديگر رسانه ها
طبقه بندی موضوعی
- اخبار (۱۰۳۳)
- خاطرات (۱۱)
- نگاه دیگران (۹۵)
- گفتمان (۵۰)
- کارنامه ما (۶)
- صوتی و تصویری (۷۰۷)
- مقالات (۵۵)
- دانشگاه (۷)
- لینک وبلاگ (۷)
- لینک رسانهها (۲۰)
- مخاطبین (۰)
- پاسخ به نامه (۰)